جدول جو
جدول جو

معنی گوره خر - جستجوی لغت در جدول جو

گوره خر
(رَ / رِ خَ)
همان گورخر که گذشت. (آنندراج). گور: و گوره خر از پیش او بگریخت، روی در بیابان نهاد. (سندبادنامه ص 137). رجوع به گور و گورخر شود
لغت نامه دهخدا
گوره خر
گورخر: چون نزدیک گوره خر آمد خر گوری دید سپید بر مثال نقره
تصویری از گوره خر
تصویر گوره خر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره بر
تصویر گره بر
کیسه بر، جیب بر، برای مثال توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهی کیسه را از گره بر چه باک (امیرخسرو- مجمع الفرس - گره بر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوره سر
تصویر شوره سر
در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
خر وحشی و گورخر. (ناظم الاطباء). خرکوهی. گورخر. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لِ پَ)
گیاهی که انجدان نیز گویند. (ناظم الاطباء). گلپر. در تداول مردم قزوین کله پر
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ طَ)
خریدار گوهر:
گهرخریدند او را به شهرها چندان
که سیر گشت ز گوهرفروش، گوهرخر.
فرخی.
گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.
فرخی.
، مجازاً سخن شناس. شعرشناس. نوازندۀ شاعر:
جهانی به گوهر برانباشتم
که چون شاه گوهرخری داشتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گره برنده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، طرار و آن شخصی است که در این زمان به کیسه بر اشتهار (شهرت) دارد. (برهان) (آنندراج) :
توانگر ز رهزن بود ترسناک
تهی کیسه را از گره بر چه باک ؟
امیرخسرو.
ز گنج خانه سلطان کجا خبر دارد
گره بری که ز بهر دو فلس طرار است.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری). رجوع به گوش خارک و گوش خرک شود، نام جانوری است که در گوش درآید و مردم را بی آرام سازد و گاه باشد که بکشد، و آن راگوش خرک و هزارپا نیز گویند. (جهانگیری چ هند). اما ظاهراً در این معنی مصحف گوش خز باشد. رجوع به گوش خز و گوش خزک و گوش خزه شود
گیاهی که نام علمی آن اگاوی آمریکانا است و به عربی آن را صباره و الصبرالامریکی و به فارسی صبارۀ آمریکایی و گوش خر گویند. (واژه نامۀ گیاهی تألیف اسماعیل زاهدی ص 12)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گَلْ لَ/ لِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 220 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، کنجد، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُو رَ دَ رَ)
دهی است از دهستان آلوت بخش بانۀشهرستان سقز واقع در 24000 گزی باختر بانه و 8000 گزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و سردسیر و دارای 55 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه گوره دار است. محصولات جنگلی و مختصر غلات دارد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَرَ)
دهی است جزء دهستان شراء بالا از بخش کمیجان شهرستان اراک واقع در 72 هزارگزی جنوب کمیجان و یکهزارگزی راه عمومی شراء. دامنه و سردسیر و سکنۀ آن 514 تن. آب آن از رود خانه شراء است. محصولش غلات و بنشن و انگور و شغل اهالی زراعت و ژاکت بافی است. نزدیک قریه در دامنۀ کوه شاه زند هفت قبر بزرگ از ازمنۀ خیلی قدیم به جا مانده که به قبر هفت برادران و یا هفت کسان معروف است. در کوه شاه زند غاری وجود دارد که زرتشتیان آن را محل غیبت شاه کیخسرو می دانند. این غار و آن قبور مورد توجه زرتشتیان است. می گویند وقتی کیخسرو از سلطنت کناره گرفت با هفت تن از سرداران شبی را در این حدود گذراند و اصرار کرد که یاران مراجعت کنند، آنان قبول نکردند و صبح آن روز اثری از شاه ندیدند و در نتیجۀ تفحصات زیاد بر اثر سرما و طوفان هلاک شدند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ قَ عَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 72 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و27 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر سالم و سکنۀ آن 25 تن و آب آن از رود خانه بادین آباد است. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 167 تن. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ رِ تَ)
کنایه از اشک باشد. (آنندراج) (برهان قاطع) (بهار عجم). سرشک دیده، کنایه از سخن با آب و تاب باشد. (آنندراج). فصاحت و بلاغت. سخنوری. کلمات نغز و حکیمانه
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
کسی که شوره می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَطط / خَ)
خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده. خط کسانی که کوره سوادی دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
آنکه کوزه خرد. خریدار کوزه. مشتری کوزه:
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کوکوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
خیام
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِخَ)
پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَ)
گوزن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَرْ رَ / رِ)
سخت شور. طعام یا آب مایع چون آش و غیره نهایت شور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شورخره شود
لغت نامه دهخدا
خرنده جواهر، نوازنده شاعر و سخنور: جهانی بگوهر بر انباشتم که چون شاه گوهر خری داشتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خرنده جواهر، نوازنده شاعر و سخنور: جهانی بگوهر بر انباشتم که چون شاه گوهر خری داشتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پوسته هاس ریزی که بواسطه قارچهای کچلی یا عارضه دیگر از پوست سر جدا میشود و لابلای موها جا می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر خری
تصویر گوهر خری
عمل و شغل گوهر خر، نوازش شاغر و سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
خرنر (درشت هیکل)، مرددرشت هیکل وبی فرهنگ: گربودنره خراندروی رود آن رحم وان روده هاویران شود. (مولوی فرنظا) گفت کای دب جهول نره خر چندلاف آدمی وکروفرک (بهار 219: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
گره برنده، طرار کیسه بر جیب بر: توانگر زرهزن بود ترسناک تهی کیسه را از گره بر چه باک ک (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نرگسیها با برگهای بسیار ضخیم دارای دندانه های خاردار و ساقه زیرین ستبر. رشته های سلولز های برگهای این گیاه در نساجی مورد استفاده است صباره الصبر الامر یکی صبر آمریکایی صبر آمریکایی آگاو آقاو برگ خنجری آجاو آمریکا صبر آغاجی، سنفیتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره خر
تصویر کره خر
بچه خر خربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نره خر
تصویر نره خر
((~ خَ))
خر نر، مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
دیدن پوست و گوشت گورخر به خواب، مال و غنیمت است. و بعضی ازمعبران گویند جاه و عزت است. اگر بیند سرگورخر یافت، دلیل که هزار درم بیابد، یا با مهتری بزرگ او را صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند سرگورخر می خورد، دلیل که عبادت بسیار کند و دین ورزد. اگر بیند گورخران از پیش او می گریختند، دلیل که از مسلمانان مفارقت جوید و به راه فساد آید. جابر مغربی
اگر بیند گورخری به وی فرا رسیده، دلیل که غنیمتی به وی رسد. اگر بیند بر گورخر نشسته بود و آن مطیع او بود، دلیل که عاصی و گناهکار بود و مفارقثت از اهل اسلام جوید. اگر بیند گورخر با وی جنگ و نبرد می کرد یا سر از وی کشیده می داشت، دلیل بر سختی کارو غم و رنج است که بدو رسد. اگر گورخر را به شکار بگرفت، دلیل که خیر و نعمت بدو رسد. اگر بیند دو گورخر با وی جنگ می کردند، دلیل که از بهر وی دو مرد فاسق با یکدیگر جنگ کنند. اگر دید گورخر را به خانه آورد، دلیل که فاسقی را به خانه آورد. محمد بن سیرین
اگر در خواب ببینید گورخری دارید با مرد و زنی آشنا و طرف معامله و گفتگو می شوید که از راهی بسیار دور آمده، یعنی از سرزمینی که درباره آن اطلاع مختصری داریم. اگر در خواب ببینید سوار گور خر شده اید به سفری دور می روید. اگر دیدید گور خری رام شما است و همراهتان می آید از شخصی که گفته شد سود می برید. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن گورخر در خواب، نشانه آن است که به کارهای متنوع علاقمند خواهید شد.
۲ـ دیدن گورخر وحشی در خواب، نشانه آن است که به راهی پا خواهید گذاشت که هنگام پایان آن چندان خرسند نخواهید بود. .
دیدن گورخر به خواب، مردی جاهل و احمق است، چنانکه او را خرد و علم و فرهنگ نباشد. اگر بیند گوشت گورخر می خورد، دلیل که مال بسیار یابد. اگر بیند بر گورخری نابینا نشسته بود، دلیل که مال بی اندازه یابد. اگر بیند وی گورخر شد، لیل که روزی ب روی فراخ شود، لکن دین او را زیان باشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام محلی درحوزه ی سنگرج سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل کوره های زغال چوب و جایی که زغال تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که خاکش شور و نمکین است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی